روح برادر از دست رفتهمان را
به خداوند مهربان که از همه مهربانتر و بخشندهتر است ميسپاريم
و کالبد بيجانش را بدست آتش ميسپاريم
زمين به زمين، خاکستر به خاکستر و خاک به خاک برميگردد
و از اين خوب لايزال ميخواهيم که به ما برکتي عطا کند تا بتوانيم با عشق و محبت او زندگي کنيم
و با لطف او بميريم
دوست عزيزم، لطفاً يک دقيقه صبر کن
من واقعاً ميخوام جويا بشم که چرا يکدفه ربوده شدم و خودمو توي اين قطار در حالي که داره به سرعت از حومه لندن دور ميشه ديدم
ما داريم به محلي به نام سنمري ميريم
دو روز پيش مسئلهاي در اونجا اتفاق افتاده
براي يکي از موکلين و دوستان قديمي پدرم به نام ريچارد ابنتي
ريچارد مرده و هيچ فرزندي هم نداره
خانواده ابنتي خيلي با هم در ارتباط نيستند
هلن با برادر جوانتر ريچارد به نام لئو ازدواج کرد
که لئو چند سال قبل مرد
پسر اين خانم اسمش جرج است که اخلاق تندي داره
!جرج-
ما بايد راجع بهش با هم حرف بزنيم-
دخترعموي جرج به نام رزاموند بازيگر تأتره و با يک بازيگر به نام مايکل شين ازدواج کرده
احمق نشو. نميخواد انجامش بدي
خفه شو مايکل
خواهر رزاموند يعني سوزانا، کارهاي خيريه براي کليسا انجام ميده
مورد با تيموتي -برادر ريچارد- ازدواج کرده
تيموتي نتونست بياد به مراسم خاکسپاري چون خيلي پيره
مورد! من ميدونم که الان ميخواي بري پيش تيموتي
من هر چه سريعتر به امور رسيدگي ميکنم
خواهش ميکنم خيلي عجله نکنيد آقاي اندويسل
و البته کورا
خواهر جوانتر ريچارد
همه ميدونن که اون يه خورده مشنگه
مشنگه؟
يعني کم عقل نيست امااز خودش داستانهايي ميسازه که بهتره گفته نشه
و در اون روز از هميشه هيجانزدهتر بود چون به اندبي برگشته بود
اندبي
دلم براش خيلي تنگ شده بود
همه جاي اين خونه بي روح به نظر ميرسه
انگار که هيچکس اينجا نبوده
ميبينم که اينجا مثل گذشتههاست
هيچي عوض نشده
نميدونم چرا اومديم اينجا
تمام ارثيه ميرسه به جرج و بقيمون فقط چند پني گيرمون مياد
چي؟
اوه، بله. اگه خوب رفتار کنيد، يه کم پول ميندازم جلوتون
هلن به من گفت که براي انجمنهاي کليسايي کار ميکني
بله بله-
بيشتر جوانهاي خانواده،عمّه کورا رو نديده بودند
منم فقط يکبار اونو ديدم
خيلي تغيير نکرده بود
لنسکام عزيز، يادت مياد اون وقتها بچهها رو ميبردي پاي درخت که بازي کنند؟
بله، بله يادم مياد
ما يه خونهي درختي داشتيم
وقتيکه مهمون داشتيم ميرفتيم او پايين تا تماشا کنيم
من بودم با تيموتي
با پدرت لئو
و با مادرت جرالدين و من
اون خونهي بدون در هم هنوز اينجاست
و همون مشروب هميشگي
کورا عوض نشده-
اصلاً جالب نيست. نگاش کن، دوباره موي مصنوعي گذاشته
اينقدر ايراد نگير رزاموند
عمّه کورا با يک نقّاش فقير ايتاليايي آشنا شده، چقدر رومانتيکه
من بايد برم اون خونهي درختي رو ببينم
سلام جرج-
اومدي که براي رستگاري من دعا کني؟
ولم کن مامان-
چيزي براي صحبت وجود نداره-
اين خيلي خوبه-
فقط چاق شده-
سلام گيلبرت-